و پَــری خواهم ساخت
و پَــری خواهم ساخت

و پَــری خواهم ساخت

ح

هرمیتاژ

سلام و صدهزار سلام

بابت دیر نوشتن  و تاخیر؛ خیلی از دوستان نازنین عذر می خواهم. انشالله دیگه مستمر می نویسم. راستی کتاب شیما و علی رو هم خوندم. عااااالی بود. صدهزار مرحبا به این زوج فرهیخته ی فرهنگی .

حدودای ساعت یک و نیم ظهر به سنت پترزبورگ رسیدیم.گفتیم بااین خستگی رانندگی و شهر شلوغ و خستگی بچه ها؛ بذاریم برای فردا صبح. صبح ساعت هفت و نیم زدیم بیرون. بااتوبوسی تا در هرمیتاژ رفتیم. فک کنم به خاطر تعداد زیاد گردشگراس که پول بلیط رو نقدی از مردم میگیرن. اولین نگاهمون که به هرمیتاژ افتاد یه احساس سبکی روح نوازی بهمون داد درست مثل دیدن بار اول ساگرادا فامیلیا. حیاط خیلی زیبایی داره. به خاطر جشن  نهم می ؛ داشتن محوطه رو آماده می کردن. چند تا از ماشین های استفاده شده تو اون نبرد تاریخی رو گذاشته بودن. خیلی جالب بود.

 آنقدر شلوغ بود و دیدنی که داشتیم بی خیال داخل موزه می شدیم. صدای آهنگ های حماسی مخصوص مردم روسیه و بلاروس مثل همون آهنگ شوفر ؛حال و هوای قشنگی درست کرده بود. اونجا که بودم و توی اون محیط حماسی؛ شناخت و معرفت بیشتری نسبت به اون ماجرا پیدا کردم به خصوص وقتی روز قبلش وقتی تو لابی هتل نشسته بودیم و تلویزیون داشت برنامه ای مخصوص اون نبرد رو پخش می کردو یه خانم با زبان انگلیسی توضیحاتی برامون داد.

جمعیت؛ فقط دنبال عکس گرفتن بودن. تعداد زیادی موتورسیکلت های شهر رو هم آورده بودن. قرار بود رژه برن. بعضی از این موتورها؛ بلندگوهایی داشتن که راحت کار  یه عروسی رو را مینداختن.

وارد محوطه ی خرید بلیط شدیم که دیدیم یاااااااااابوالفضل.... این همه آدم تو صف ایستادن. به به زن و شوهر جوان گفتم که برام از دستگاههای صدور بلیط برامون بلیط بگیرن. خدا خیرشون بده؛ خیلی ساده تر و زودتر از اونچه که فکرش رو میکردیم وارد موزه شدیم. با تو صف وایسادنمون چهار دقیقه هم نشد.

مارو نگو که یه کوله پشتی خوراکی برده بودیم که تو سالن های استراحتش بچه ها ازش استفاده کنن اما اجازه ندادن؛ فقط یه کیف دستی بردیم. البته چند تا ساندویچ فسقلی رو توش گذاشتیم چون واقعا نمی شد بچه ها گرسنه بمونن.