جهت اطلاع

سلام

 

دوستان عزیز تا این لحظه از لطف و محبت های شما سپاسگزارم.

این وبلاگ از امروز فعالیتی نخواهد داشت.

در اینستاگرام منتظر عزیزان هستم.


naser_feyz

 

 

 

 

 

 

 

کلید

این شعر هیچ ربطی به نماد انتخاباتی هیچ نامزد و ستادی ندارد.


وا میشود به عادت معمول با کلید

هر قفل و در،به دست شما هست تا کلید

 

درها بدون شک،همگی باز می شوند

در قفلشان فرو برود هر کجا، کلید

 

در را برای باز شدن آفریده اند

اما به شرط آن که بُوَد با شما کلید

 

وقتی که قفل باز شود با فشار دست

یعنی که قفل وا شده اما نه با کلید!

 

" از اتفاق های درون اتاق ها "

" دارد هزار خاطره و ماجرا،کلید "

 

 "در ها همیشه مسئله دارند " جالب است!

از راه قفل رابطه دارند با کلید

 

هرگز گشودن در بسته گناه نیست

وقتی که آفریده برایش خدا کلید

 

تا بوده،بوده یک تنه مشکل تراش،قفل

تا بوده،بوده یک سره مشکل گشا ٬ کلید

 

قفلی که فکر باز شدن نیست در سرش

حالا تو هی بساز براش از طلا، کلید

 

گاهی اگر نخورد به در، یا که سخت خورد

باید که اندکی بشود جا به جا،کلید

 

زیرا به هیچ درد پس از آن نمی خورد

قفلی که رفته داخل آن، را به را، کلید

 

گاهی که در به سعی خودش باز می شود

یعنی که احتیاج ندارد به ما، کلید

 

این یک سفارش است،که حتماً عمل کنید!

حالا که مثل بنده اسیر مشاکلید

 

آدم برای کار مهم، گاه لازم است

از روی هر کلید بسازد دو تا کلید

 

من خانه ام نمونه ی یک جای ساکت است

حتی درون قفلش ، ندارد صدا،کلید

 

هرگز یکی به قفل در ما نمی خورد

بارد اگر به روی زمین از هوا ٬کلید

 

این راز خلقت است که جفت است هر چه هست

یعنی بدون قفل ندارد بقا ٬ کلید

 

آری اگر نبود به قفل احتیاج خلق

کی می شدند این همه درگیر با کلید

 

از قفل کهنه می شود آموخت عشق را

آسان ز قفل کهنه نگردد جدا، کلید

 

هرگز جدا نمی کند آن قفل را زخویش

وقتی چشیده مزه ی یک قفل را کلید

 

هر قفل با کلید خودش باز می شود

دارد بدون شک همه ی قفل ها کلید

 

مشکل گشودن است و گره باز کردن است

کارش همیشه هست در این راستا کلید

 

گاهی نگاه کن به سراپای قفل خویش

هرگز مکن به داخل آن بی هوا کلید

 

وقتی که قفل مسئله دارد، درست نیست

بردن درون مسئله تا انتها، کلید

 

یا، نه ! کلید مسئله دارد، بدون شک

از جا تکان نمی دهد آن قفل را کلید

 

وقتی کلید می شکند در درون قفل

از در بلند می شود آواز واکلید!

 

با این شکستن است که یکباره می کند

در راه قفل جان خودش را فدا،کلید

 

غیر از درون قفل خودش من شنیده ام!

باور کنید، هیچ ندارد صفا کلید

 

دل می زند به ورطه ی دریای قفل ها

وقتی که یک کلید شود نا خدا کلید

 

یارب روا مدار که بیگانگان کنند،

هرگز به قفل مام وطن آشنا، کلید!

 

روزی گره ز کار دلش باز می شود

قفلی که می کند همه شب ذکر  یا کلید!

 

بی شک کلید هست شریک گناه قفل

وقتی مسلم است برایش خطا،کلید

 

از قفل، با کلید،درست استفاده کن

کاری نکن به جان تو گردد بلا، کلید

 

یک عمر میتوان سخن از قفل یار گفت

پس در میان این همه مضمون چرا کلید!؟

 

گفتم خدا نکرده نیفتد تزلزلی

در ذهن آن کسی که نیفتاده جا،کلید

 

مفهوم پشت پرده ی آن را شکافتم

چون از کلید ذهن تو فرق است تا، کلید

 

تا وا کنم طلسم مضامین بکر را

کردم ردیف شعر خود از ابتدا، کلید

 

بادا همیشه باب فتوحش گشاده تر

صد مرحبا کلید و هزاران زها کلید!

 

صد قفل اگر به درگه او رو بیاورند

تا صبح می دهد همه شان را شفا، کلید

 

یک لحظه هم ندیدمت از قفل خود جدا

ای مظهر رفافت و مهر و وفا ،کلید!

 

افسوس بسته ماند و نشد باز، گرچه من

کردم میان قفل مضامین بسا، کلید

 

یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان

یارب عنایتی کن و بفرست ،شاکلید!

یه وقت غنا نشه!


خُب ، ميگن درست ميشه-منم ميگم- چرا نشه!
قديمام درست ميشد، پس واسه چى حالا نشه؟!

تو عزاى ما بياين، عروسى مون پيش كشتون
منم از خدا ميخوام عروسى تون عزا نشه...

اگه آبادى رو دوست دارين ، حواستون باشه
كسى از جايى اومد، رفيق كدخدا نشه !

تا به جايى مى رسن خدا رو از ياد مى برن
هر كى معتبر ميشه بشه ، ولى گدا نشه!

يه خونه ت دو تا بشه خوبه ! ولى به شرطى كه
جلوى هر كس و ناكس كمرت دو تا نشه

اگه خواست اينجورى شه،بذار خونه ت طورى باشه
كه اگه يه مهمونم داشتى تو خونه جا نشه!

دعواى تو خونه رو تو خونه فيصله ش بدين
خوبه اسرار آدم تو كوچه بر ملا نشه

نذا غم سرت خراب شه ! بمونى رو دستمون
مثل مستأجر بد كه از تو خونه پا نشه

گليم بخت آدم خيلى بايد سفيد باشه
بره تو بشكه ى قير اما جايى ش سيا نشه

زخمو هر جور و به هر جا كه دلت ميخواد بزن
زخمه رو امّا يه جور بزن يه وقت غنا نشه!

پشت عينك خطا خدارو بهتر ميشه ديد
داورى كشكه اگه توى زمين خطا نشه

نميدونم اين خوبه براى آدم يا بده؟!
كه زنش تا آخر عمرم ازش جدا نشه!

خيلى ها زن ميگيرن اما يه روز طلاق ميدن
مگه آدم ميشه كه دچار اشتبا نشه؟!

به جاى پسر بگو اژدها، اصلاً بگو مار
واسه دست پدرش وقتى پسر عصا نشه

بعضى از شاعرا تو قطار به دنيا اومدن
كاش كه بعد از اين ديگه شاعرى زا به را نشه!

خب منم شاعرم، اما از همون اول كار
نمى خواستم به كسى بگم،يه وقت ريا نشه!

شعر ما پا توى كفش هيچ كسى نمى كنه
تا زمانى كه كسى موى دماغ ما نشه

اگه چيزى هم نوشتيم ، نگرونيم هميشه
ما كه هيچ... يه وقت كسى مزاحم شما نشه!


بذار نگم چطو میشه...!



حالا چند ماه ديگه رفتى،مگه چطو ميشه؟!
يكى جات مياد اونم يه چيزى مثل تو ميشه

امّا نه،پاشو كه تو اتاق كارش مى ذاره
با يه دستور تو اتاق هر چيه فورى نو ميشه

حق داره،خسته ميشه!همين يه دستور مى دونى...
خيلى يه! پس مى ره روى صندليش ولو ميشه!

قوم خويشاش با يه خبر از توى يك كميسيون
هر چى كه ريال دارن فردا همه ش يورو ميشه

اولش دون ميكارن ، همينكه رفتن روى كار
هر چى باشه سر راهشون همه ش درو ميشه

توى اين مملكت از قديم همينجورى بوده
چيزى طورى نميشه ، وقتى ميشه يهو ميشه

مبتداش ، خيلى مهم نيست چى بوده شام شبش
تو خبر شام شبش يه لقمه نون جو ميشه

اين كه بد نيست كه به يمن قدمش هر كى مياد
حتى آبدارچى هاشم ماشيناشون موسو ميشه

بى دليل نيست كه تموم ميزاشون كشو داره
هر كسى چيزى ميشه از تو همين كشو ميشه

خداييش...خيلى كار سختى يه حتى اين كشو
وقتى كه ، روزى هزار دفعه عقب جلو ميشه!

آخه اين چه حقى يه تو دنيا چند نفر دارن؟!
هر چى ملت ها مى گن با رأى شون وتو ميشه

هر جا كه برو بيا باشه درش تخته ميشه
هر جا هم تخته بوده جاى بيا برو ميشه!

يه الو كافيه...هر چى دوست دارن عوض بشه
آدمم كه مى شنوه دلش پر از الو ميشه

مردم بيچاره هم گاهى خوشن به اين چيزا
اوباما جايى سخنرانى داره كه هو ميشه

اينجورى پيش بره برمى گرده آدم توى غار
پوشش پيش و پسش دوباره برگ مو ميشه

اگه مردم نخوانت ، بالا برى...پايين مياى
حواست باشه!بگم؟!بذار نگم چطو ميشه!

از چين بياريم

دوست خوبم استاد احمد (البته خودش هم به نظر مى رسد استاد است امّا اين استاد جزو فاميلى ايشان است و استاد استاد احمد هم كه زياد جالب به نظر نمى رسد مثل اين است كه بگوييم؛ هواپيماى با سرنشين دار! ) شعرى دارد كه رديفش بود «از چين بياريم» استاد احمد پيش بينى كرده بود كه چه چيزهايى از چين خواهد آمد امّا به اين يكى فكر نكرده بود!اين كه روزى كارگر از چين بيايد.خدا به خير كند! وقتى از هر چهار نفر كه از كنار آدم رد مى شوند يكى چينى است چه جماعتى از چين به ايران خواهند آمد.جمعيت ما دم قيچى جمعيت آنهاست.

دوستى تعريف مى‌كرد وقتى هياتى سياسى از لبنان به چين رفته بودند چينى‌ها از جمعيت لبنان سوال مى‌كنند، لبنانى‌ها كه به تعداد اشاره مى‌كنند چينى‌ها مى‌گويند خُب همه را مى آورديد! اينها را گفتم كه توجيهى داشته باشم بر شعرى با رديف «چين» همين!



فقط اين مانده بود از چين رسد كارِگرِ چينى
همان كارگران خوش قد و خوش منظر چينى

همان كارگرى كه با برادرهاش هم شكل است
و هم شكلند با هم هر چه دارد خواهر چينى

همان كارگرى كه احتمالاً در پكن دارد
زمين و خانه و اهل و عيال و مادر چينى

همان كارگرى كه تيم محبوبش نمى بازد
و آسوده ست از دست زبانش داور چينى

همان كارگرى كه در ضرورت‌ها به ناچارى
براى هر چه اگزوز است دارد خاور چينى

همان كارگرى كه در زمين،اجداد داور را
حوالت مى دهد گاهى به شير سمْورِ چينى(١)

همان كارگرى كه دست و پا و سر اگر دارد
شبيه دست و پا دارد بدون شك سر چينى

همان كارگرى كه با چه منظورى نمى دانم!
چرا آورده اينجا با خودش يك همسر چينى؟!

در ايران انقلابى اقتصادى رخ نخواهد داد
مگر از چين بيايد لاستيك پنچر چينى

پس از اين نرخ هر چيزى كه بالا رفت،بالا رفت
براى آن كه از چين مى رسد بالابر چينى

اگر مشدى حسن امروز با ما بود بى ترديد
حياط خانه‌اش پر مى شد از گاو نر چينى

اگر هم اين ور او ناگهان از كار مى افتاد
برايش جور مى كردند از چين «اين ور» چينى

و هرگز گاو او -در فيلم -از دنيا نمى رنجيد
اگر مشدى حسن هم داشت كاه و شبدر چينى

چرا مشدى حسن؟!اينقدر آدم هست در دنيا
كه مرده گاوشان چون گاوهاى لاغر چينى

نمى دانم چرا مشدى حسن با گاو مى چسبد؟!
اگر مجبور هم باشم نمى چسبد خر چينى

عزيز كارگر!از چين كه مى آيى محبت كن!
براى آخر شعرم بياور آخر چينى
..................................................................
(١): سمْوَر به ضرورت قافيه، محاوره‌اش آمد.

به بهانه نان

  • تراز قيمت نان نيست بى حساب اينجا
    چقدر خوانده شد از بهر آن كتاب اينجا!

  • هميشه اوّل هر كار اندكى سخت است

    به ويژه آن كه گرانى نبوده باب اينجا!

  • چرا به همّت ياران بهاى نان نشود؛

    درست مثل همين قيمت كتاب اينجا؟!

  • درازى صف نان هم بهانه ى خوبى ست

    اگر كه خسته ى راهى كمى بخواب اينجا 

  • عذاب روز قيامت عقوبتى سهل است
    براى هر كه، كشد ساعتى عذاب اينجا 

  • بد است ارزش نان آن چنان شود كه كسى؛
    تهاتُرش نكند با طلاى ناب اينجا؟!

  • نه اين كه قيمت نان آنقدَر شود نازل

    كه ناگزير شود سفره ى دواب اينجا 

  • به عزم قاطع ياران درود بايد گفت
    كه گشت قاطبه ى نقشه‌ها بر آب اينجا!

  • براى آن كه بمانند در نظر، بايد

    كه عكس تك تكشان را گرفت قاب اينجا
  •  
    ***
  • به هر دليل اگر زاده ى شميرانم
    خودم نكرده‌ام آن را كه انتخاب اينجا 

  • به گفته ى پدرم آن چه مال و املاك است
    به دست آمده از دولت ثواب اينجا!

  • رسيده بابت ارث پدر به اينجانب

    تمام آن چه كه دارم از آن جناب اينجا!

  • كنون كه رفته پدر، تازه تازه مى فهمم

    به نوبت است به قول وى آسياب اينجا 

  • من از اهالى بالاى شهر تهرانم
    چقدر فاصله دارد از انقلاب اينجا!

  • تراز قيمت نان داستان شعرم بود

    خدا كند نكنم شعر را خراب اينجا 

  • به هيچ كار جهان ديگر اعتبارى نيست
    نشان كثرت عمر است تا حباب اينجا!

    «
    شكايت از كه كنم خانگي ست غمّازم
    »
  • شدم سوال خودم را خودم جواب اينجا!


  • حضرت حافيض كه خوانش پر نان باد، مي‌فرمايد

  • : فكر كن نان بشود باز يكى شش تومان
  • ما بدان مقصد عالى نتوانيم رسيد!!

    مانیفست

    در صادرات طنز کاری با مجوز نیست
    طنز است،کشک و دوغ یا دوشاب و سقز نیست
     

    چون مطلبش را با ظرافت می کند مطلوب
    طناز در کارش به دنبال مجوز نیست
     

    در متن اگر با ارجمندی نسبتی باشد
    لبخند چیزی جز تبسم در پرانتز نیست
     

    جز شکوه کردن نیست آن هم شکوه با اطناب
    طنزی که در آن فرصت لبخند موجز نیست
     

    گاهی سر سبز خودت را هم ببر با خود
    وقتی که راهی جز عبور از خط قرمز نیست
     

    در حلقه ی رندان به دنبال چه می گردید؟!
    جز درد دل چیزی در این گونه مراکز نیست
     

    با گردن ما شد مثل"باریک تر از مو"
    صد بار گفتیم این طرف ها یک مبارز نیست!
     

    ما مثل یک هستیم،صاف و ساده و رو راست
    یعنی میان ما یکی مثل ممیز نیست
     

    ما هم ،شبیه دیگران با چشم می بینیم!
    می بیند آدم لاجرم،وقتی که عاجز نیست
     

    در عصر ما عیبی مصور نیست بی تردید!
    یا نه، اگر باشد شبیه عصر حافظ نیست
     

    در شعر گاهی می گریزد شاعر از هنجار
    حافظ میان این قوافی گر چه جایز نیست.
      

    زائر آواره

     

    حالا که شده نوبت وام من ، از اين رو
    اينقدر مشو جان رضا ضامن آهو

    زُوّار تو هستند ز هر قوم و ز هر رنگ
    سر گرم طواف تو به هر شکل و به هر بو

    پرسيد کسي ،  ميرسد آيا به جلو  دست؟
    گفتم که: من اينجا ،  چه خبر دارم از آن تو !

    چون قوّت چشمان مرا حدّ و حدودي ست
    حتي اگر اقدام کنم با خم ابرو !

    در صحن هم آقا ! به خدا بود نصيبم         
    گه دسته ي جارو و زماني خود جارو

    پهلوي ضريح توام اما به چه وضعي!
    خدّام تو نگذاشت برايم پک و پهلو

    با فلسفه و منطق و طب کار ندارم
    بيمار تو را نيست نيازي به ارسطو

    صد بار براني اگرم از درت ، آقا !
    اين زائر آواره مگر ميرود از رو ؟!

    علیرضا قزوه

     

    با سر آمد عليرضا قزوه
    شد سر آمد عليرضا قزوه

    همه بايد به يك طرف بروند
    تا شود رد عليرضا قزوه

    شعرهايش در ابتدا بودند
    يك مجلد عليرضا قزوه

    چاپ آثار او پس از چندي
    شد مجدد عليرضا قزوه

    نيست جايي و نيست ارگاني
    كه نباشد عليرضا قزوه

    شك ندارم كه بيش تر از صد
    شغل دارد عليرضا قزوه

    بيت رهبر عليرضا قزوه
    توي مرقد عليرضا قزوه

    هر كجا مي روي پي كاري
    مي رسد عد! عليرضا قزوه

    كنگره نيست كنگره ، وقتي
    كه ندارد عليرضا قزوه

    هيچكس مصرعي نخواهد خواند
    تا نيايد عليرضا قزوه

    نمره ي ديگران اگر شد بيست
    شد ولي صد عليرضا قزوه

    به يقين رشد كرده از هر حيث
    خاصه از قد عليرضا قزوه

    شكر ايزد كه زن گرفت و نماند
    يك مجرد عليرضا قزوه

    بوق تك تك تمام شاعر ها
    بوق ممتد عليرضا قزوه

    يك نفر گفت:مخلصيم آقا
    گفت:باشد،عليرضا قزوه

    واي بر حال تو اگر با تو
    بشود بد عليرضا قزوه !

    من كه مي ترسم از عواقب آن
    به محمد،عليرضا قزوه!

    قزوه يک شاعر است اما ، كاش...!
    هيس! آمد عليرضا قزوه


     

    نقد ميني ماليستي!

     

    ساعت يك بعد از نيمه شب بود كه هر چه زور زده بودم نيامده بود كه نيامده بود،دريغ از يك مصرع،بيت كه جاي خود دارد!

    از همان حدود ساعت 12 چند مرتبه آمده بود(من هم مثل پدرم اصرار دارم كه به جاي چند بار بگويم چند مرتبه و اين مسئله را به جهت رعايت امانت در روايت لازم مي‌دانم چيزي كه اگر مترجمين و سخن بر گردانان!بيگانه از خدا بي‌خبر رعايت مي‌كردند دنيا گلستان مي‌شد و ديگر لازم نبود كه هي بردارند و كتاب مرحوم مصلح‌الدين را با غلط‌هاي مطبعي و مطلبي فراوان به انواع چاپ‌هاي بد برسانند و روح لطيف‌تر از باران شيخ بزرگ را خوب آزار بدهند، اين‌ها همه جملة معترضه بود و اين اولين مرتبه است كه در تاريخ بشريت يك نويسنده جملة معترضه‌اي به اين طولاني‌اي! مي‌نويسد! من اصرار دارم كه به جاي به اين مطولي يا به اين بلندي بگويم به اين طولاني‌اي! اصلاً،كلاً من آدمي هستم كه به خيلي چيزها اصرار دارم بعدها در اين مورد مطالبي عرض خواهم كرد،من اصرار دارم كه به جاي در اين باره بگويم در اين مورد،من اين كلمه را در نوشته‌هايم زياد به كار مي‌برم،حالا برويد بگوييد فلاني آدم مورد‌ داري است. مي‌گوييد نه! برويد نوشته‌هايش را ببينيد)كه:شما قرار نيست بخوابيد؟مي‌دانيد ساعت چند است؟ديگر دارد صبح مي‌شود!

    پدرم با ضمير مفرد كاري ندارد و به اين هم كه شما يك نفر هستي و جز در موارد احترام اين ضمير شامل شما نمي‌شود، اهميتي نمي‌دهد و كلمات را هميشه طوري ادا مي‌كند كه انگار اخبار مي‌گويد،پدرم حق زبان فارسي را خوب ادا مي‌كند حتي يكي از حروف كلمات را از قلم نمي‌اندازد و به محاوره اعتقادي ندارد اصلاً پدرم.... بعدها در اين مورد مطالبي به عرض خواهم رساند من اصرار دارم به جاي...

    من هم هر بار جوابي به خيال خودم متناسب داده بودم و او هم رفته بود.

    تكيه داده بودم به ديوار و زانوي غم بغل گرفته بودم البته روي اين زانوي غم يك صفحه كاغذ سفيد بود كه حالا ديگر سياه شده بود و اگر چيزي هم به سراغم مي‌آمد بايد سراغ كاغذ ديگري مي‌رفتم.

    ساعت 3 بعد از نيمه شب شده بود و چند بيتي خدايان! عنايت كرده بودند كه پدرم وارد اتاق شد و درحالي كه نور چراغ چشمهايش را اذيت مي‌كرد گفت: شما هنوز نخوابيده‌ايد؟چيزي به صبح نمانده است،اصلاً ببينم داريد چه كار مي‌كنيد؟اين مرتبه كمي خودم را جمع و جور كردم البته مرتبه‌هاي قبل هم خودم را جمع و جور كرده بودم اصلاً من اين كار را هميشه وقتي پدرم در ساعتهاي مختلف شب وارد اتاقم مي‌شود بايد انجام بدهم، خلاصه اينكه پدرم هميشه بايد مرا در حالت جمع و جور ببيند او هرگز حالتهاي ديگر مرا نمي‌پسندد.

    با كمي ترس از حرف يا برخورد احتمالي بعدي پدرم گفتم:دارم شعر مي‌گويم!

    پدرم داشت از اتاق خارج مي‌شدكه با اين حرف من برگشت و با چهره‌اي كه نشانة بي‌اعتمادي‌اش به من بود گفت:شعر مي‌گويي؟خُب بخوان ببينم چه شعري گفته‌اي؟در لحظه،خودم را مستأصل‌ترين و بلاتكليف‌ترين موجود روي زمين حس كردم من هميشه دربرابر پدرم خودم را شبيه موجوداتي عجيب و غريب حس مي‌كنم اسم بعضي از اين موجودات را گاهي پدرم موقع عصبانيت در مورد من به كار مي‌برد كه بعدها در اين مورد مطالبي عرض خواهم كرد.

    پدرم مرتبة ديگر با صداي بلندتري گفت:پرسيدم چه شعري گفته‌اي بخوان ببينم!با هر بدبختي بود دلم را زدم به دريا و يك يا دو بيت از شعرم را كه با مصيبت و شب زنده‌داري گفته بودم خواندم.

    پدرم با هر بيتي كه مي‌خواندم سرش را به علامت تأسف به چپ و راست حركت مي‌داد و من باز خودم را شبيه يكي از موجوداتي حس مي‌كردم كه بعدها در اين مورد مطالبي عرض خواهم كرد. خواندن شعرم تمام شد، اما حركتهاي سر پدرم كه علامت تأسف آن هي شديدتر مي‌شد تمام نشد،نگاهي اندوهبار و تأسف‌آميز به من و كاغذي كه در دستم بود كرد و درحالي كه از اتاق خارج مي‌شد گفت:من هم مي‌گويم دارد چه كار مي‌كند اين پسر!پاشو،پاشو لااقل بخواب!

    بعدها در مورد حالتهايي كه پس از اين جملة پدرم به من دست داد مطالبي عرض خواهم كرد.اينكه چرا بخشي از جمله آخر را پدرم به زبان محاوره گفت براي خودم هم شگفتي‌آور بود،فكر مي‌كنم بعدها در اين مورد بايد مطالبي عرض كنم.

    رمی جمرات !

    سهم ما را بده از آب حيات اي ساقي
    كشت ما را نمك آب قنات اي ساقي

    گفته بودي كه فقط با تو بياميزم و بس!
    پس بفرما كه كنم با همه كات اي ساقي

    بس كه بر سينه زدم سنگ تو را در همه عمر
    شده‌ام مظهر رمي جمرات اي ساقي

    بر دلم بار گناهي است به سنگيني كوه
    با چه رويي بروم روي صراط اي ساقي!

    بر من از خط فرودينه فراتر مپسند!
    سيئاتم شده بيش از حسنات اي ساقي!

    مفتي و شيخ و عسس خوب پي كار هم‌اند!
    چشم بد دور ز جمع حضرات اي ساقي

    شاهد و مطرب و مي جمله مهياست ولي
    دارد اين هر سه برايم خطرات اي ساقي

    پيس قوجالديم بوگوزل مطلبي حافيظ بويوروب
    مني ميخانه ايچنده‌ن چوله اَت اي ساقي (۱)

    تا كه با جوهر مي رفع خماري بكنم
    خُم بياور كه مرا نيست دوات اي ساقي

    بنشين بر سر جاي خود و كم عشوه بريز
    كه بعيد است ز تو اين حركات اي ساقي!

    ...............................................................................................

    (۱) : بیت قرار است این مضمون را به ذهن متبادر کند:

          "  چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون رو "

    ديگر به حكيمان وطن نيست اميدي

    هم خسته ز بيرونم و هم خسته‌ام از تو

    هر قدر كه از زير بدم بدترم از رو

     

    از نسخة ی بي‌مصرف هر دكتر بي‌خير

    شد خانة ی مسكوني من سيلوي دارو

     

    يك بار پس از مصرف بي‌دقت يك قرص

    تا صبح زدم روي تشك پشتك و وارو

     

    ديگر به حكيمان وطن نيست اميدي

    از بس متخصص زده بيرون ز ابرقو

     

    چون خاصيتي نيست در اين قوم محال است

    اميد بهي داشتن از شلغم و كاهو

     

    از اردك و مرغابی و گنجشك و حواصيل

    شد بيشتر آمار فلاطون و  ارسطو

     

    یک عمر به تحقیق و پژوهش گذراندند

    شد حاصلش این نکته ی باریکتر از مو :

     

    صد سال اگر بر لب جويي بنشيني

    هرگز گذر عمر نبيني لب آن جو !

     

    از قصة ی سوراخ و دم موش گذشتيم

    حاشا كه رعايت شود اندازة ی جارو!

     

    دور است سرِ آب در اين باديه افسوس

    ما را به بلم نيست به جز دستة ی پارو

     

    با اینکه دو بیت از غزلم غیر ضروری ست

    یک قافیه مانده ست مگر می روم از رو !!

    سلام:

    دوستان خوبم به زودی املت دسته دار به روز خواهد شد.

     

    فعلاً

     

     

    این وبلاگ تا اطلاع


    بعدی به


    روز نخواهد شد.

     

     

    ولها و ناولها !

    خيابان شد قرق با ادعاي حل مشكل ها
    ومشكل شدعبور از شهر بر ول ها و  نا ول ها

    من آنجا بودم اما اشتباهي هم نمي كردم
    گرفتند اشتباهاً بنده را هم با اراذل ها!

    مرا بردند آنجايي كه نامش رفته از يادم
    گروهي را هم آوردند آنجا از منازل ها!

    نه قتلي كرده بودم نه به سرقت متهم بودم
    شبي را صبح كردم پيش سارق ها و قاتل ها

    به آنها گفتم:آخر!جرم من؟ گفتند:مي فهمي!
    كه جرمت بستگي دارد به خيلي از مسائل ها!

    اگرتنهانشستي روي جدول،اينكه جرمي نيست
    ولي گويا نشستي با كسي روي جداول ها!

    تو را از دلبران و گلرخان شهر سهمي نيست
    كه مال ديگرانند اين پري روها و خوشگل ها

    تو استادي مگر هنگام تعطيل مدارسها!
    مرتب مي روي چون سايه دنبال محصل ها!؟

    نمي دانم كجا!در محفلي ديدم ؟! شنيدم؟!نه!
    خجالت مي كشم ازشرح آن شكل و شمايل ها!

    نميدانم چه معني داشت آن اوضاع نا مطلوب
    نميدانم چه رنگي داشت آن رژها و ريمل ها!

    گرفتم جلب كرديم آنچه مجنون بود با ليلي
    كجا بايد نگهداريم از اين عشاق محمل ها!؟

    انتخابات ریاست جمهوری

    هيچ قولي نمي دهم به کسي
    پس خيالم از اين جهت تخت است

    قول دادن به هر کس و ناکس
    به خدا واقعاً کمي سخت است   
    ادامه نوشته

    مجموعه ی طنز جدید


       

    دوستان عزیز!

    کتاب "نزدیک ته خیار" منتشر شد.

    "املت دسته دار" را هم "انتشارات سوره ی مهر"چاپ و منتشر کرده است.(چاپ دوم)

    "نزدیک ته خیار "مجموعه ای از شعر و نثر است.

    بخشی از شعرهای این کتاب گزیده ای از املت دسته دار است که در کنار شعرهای چاپ نشده ای

     مثل:"کلید۱ " و "کلید۲" و "قصیده ی آهو" و.....چاپ شده است.

    و بخش دیگر آن ٬نثر هایی ست که زمانی در کتاب هفته و روزنامه ی جام جم می نوشتم.

    مهم :سوره ی مهر هیچ مسئولیتی در قبال کسانی که دیر به خرید این کتاب اقدام میکنند ٬ ندارد!

    نگویید٬ نگفتید! 

    کارهای مشترک من و حافظ (دو)

    جمیله ای ست عروس جهان  ولی مگذار!
    که این زمان حرکتهای او شود موزون

    دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
    رند باید چیز دیگر را نگهداری کند!

    به هر که می نگری کرده اقتدا به یزید
    مگر نسیم مروت در این هوا نوزید!؟

    تو را که حسن خداداده است و حجله ی بخت
    چرا به مهریه کردی شرایطت را سخت ؟!

    چمن خوش است و هوا دلکش است و می بیغش
    مرا فقط نگرانی ز گشت ارشاد است!

    سایر اعضای خود را امتحان کردی،کنون
    جامه ای در نیکنامی نیز می باید درید!

    در خانه ات اگر که به جز رخت پاره نیست
    جانا گناه طالع و بخت ستاره نیست!

    اول کار ، اگر دست به بندش برسد
    عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد

    از روان بخشی عیسی نزنم پیش تو دم
    ای که با هر نگهی از همه جان میطلبی!

    دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
    مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز!

    مرا شراب فرحبخش و یار حور سرشت!
    شود فراهم اگر، نیست آرزوی بهشت

    پر از گدا شده وقتی که مملکت امروز
    گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز؟!

    گفتی که دل به تو بسپارم ولی چه سود
    آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست

    تا به دامن ننشیند ز نسیمت گردی
    دائما دل نگرانم نکند برگردی!

    حاصل کار گه کون و مکان این همه نیست!
    ظاهرا حاجت تفسیر و بیان این همه نیست!


    غلط چاپی

    عاشقی را که چنین تا ، ده شب ، گیر دهند!
    کافر عشق بود گر نشود باده پرست.

    کارهای مشترک من و حافظ و ...! (یک)

    - به آب روشن مي عارفي طهارت كرد
    و رفته رفته به اين كار زشت عادت كرد!

    - برقي از منزل ليلي بدرخشيد سحر
    ليلي آمد دم در،گفت:بيا برق آمد!

    - آمد از پرده به مجلس عرقش پاك كنيد
    تا نگويند حريفان كه چرا خيس آمد!

    - سالها دل طلب جام جم از ما ميكرد!
    بي خبر بود كه ما مشترك كيهانيم

    - مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش
    گفت:دنياشده از مشكل پر،اين هم روش!

    - ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم
    اما نه فرت و فرت!كه يكبار ديده ايم!

    - تو را ز كنگره ي عرش ميزنند سفير!
    چرا به كنگره ي شعر ميروي شاعر؟!

    - گر شدم رفتگر بهانه مگير
    خاك راه تو رفتنم هوس است!

    - در آستين مرقع پياله كن پنهان
    كه چوب و غيره در آن ناگهان فرو نكنند

    - اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را
    به دستش مي دهم كاري كه بار آخرش باشد!

    - پيرهن چاك و غزلخوان و صراحي در دست
    آنقدر عربده زد آبروي ما را برد!

    - وفا مجوي ز دشمن كه پرتوي ندهد
    چراغ موشي دشمن كنار ليزر دوست

    - چه خوش صيد دلم كردي بنازم چشم مستت را
    ولي از روي پايم خواهشاً بردار دستت را!

    - من،شعر فقط گفته ام از باده و افسوس!
    گل در بر و مي در كف ديويد بكام است

    - من بيچاره هم از اهل سلامت بودم
    بس كه رفتم به چكاپ اين همه بيمار شدم

    - بازار شوق گرم شد آن سرو قد كجاست؟
    تا زير سايه اش بنشينم خنك شوم

    - داشتم دلقي و صد عيب مرا مي پوشيد
    كيست دلقي بدهد باز به اقساط مرا؟!

    - فكر كن نان بشود باز يكي شش تومان
    ما بدان مقصد عالي نتوانيم رسيد!

    - صوفيان وا ستدند از گرو مي همه رخت
    بنده از شرم شدم پشت درختي پنهان!

    در راستاي خود کفايي! سروده شد!:

    - سحرم دولت بيدار به بالين آمد
    گفت بر خيز كه معشوق تو از چين آمد!


    - عجيب واقعه اي و غريب حادثه اي
    كه برق خانه ي بنده نرفته باز آمد!

    - غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
    اگر چه له شود اما شكايتي نكند!

    - عاشقان را بر سر خود حكم نيست
    ور نه فكر چتر در باران كنند!
    مي شود آخر گراني ريشه كن
    دلبران گر ناز را ارزان كنند

    - كلنگ توسعه بوسيد تربت قم را
    كسي مقيم حريم حرم نخواهد ماند!


    براي بيمارستان "نکويي" قم قلمي شد:

    - سعديا مرد نكو نام نميرد هرگز
    مرده آنست كه او را به نكويي نبرند !

    خبر پتک سنگین در آیینه بود...

     

    با نهایت تالم و تاثر در گذشت ناگهانی  منوچهر احترامی پژوهشگر ،نویسنده، شاعر و استاد بزرگ طنز فارسی را به جامعه ی ادبی کشور تسلیت عرض میکنم . و از پیشگاه خداوند برای بازماندگان ایشان صبر و شکیبایی و برای آ ن استاد فقید غفران و رحمت الهی مسئلت دارم.

    View Full Size Image

    به تابلو نرسید

    دراز كردم و دستم به آن جلو نرسيد

    رسيد، اما دستم به زلف تو نرسيد

     

    درست مثل همان روز اول خلقت

    به من از آن همه جز چند برگ مو نرسيد

    ادامه نوشته

    بایاتیلار و...

    قانلي قانات گوه رچين
    سوزي يوبات گوه رچين

    يولدان گليب يور قون سان
    يئر ساليم يات گوه رچين

    ادامه نوشته

    کربلاده قانلی بایراق

    نينوا ده قان ياقاندا
    آخمادي داياندي چايلار
    نيزه اوستونه دوزولدو
    قان لا بسله نن هارايلار

                                     گيديلر قارا ملك لر
                                      پوزقون اولدولار فلك لر

    ادامه نوشته

    تغییر قافیه!

                                                          "اینبار میبرند که زندانی ات کنند"
                                                                                                 "فاضل نظری"

    اين بار ميبرند كه بازنده ات كنند
    يعني كه،در گذشته ي آينده ات كنند!

    از آن زمان بترس كه عريان و هاج و  واج
    پيش نگاه آينه شرمنده ات كنند

    ادامه نوشته

    لنگه كفش


    گفتند نبرد کیف از لنگه ی کفش
    نه ما و نه هیچ طیف از لنگه ی کفش

    یک عده به نقد این عمل لاف زدند!
    حق با آنهاست ! حیف از لنگه ی کفش

    ادامه نوشته

    خزنده

    خزنده بال ندارد چگونه پر بزند؟
    به آسمان برود سر به خشك و تر بزند؟

    خزنده پشت در خانه ات رسيده،ولي
    چگونه پشت در خانه ي تو در بزند!

    ادامه نوشته

    نان هنر

    نان به خون جگر درآوردن               از شعف بال و پر درآوردن 

    سالها توي مرغداري ها                از تن مرغ پر درآوردن

    ادامه نوشته

    نشستن پدر و پسر

    اين كيست كه بر قله ي الوند نشسته!
    انگار كسي پشت پدافند نشسته

    در تركش خود تير ندارد دو سه ماهي ست
    سرباز به اميد خداوند نشسته

    ادامه نوشته

    اومدم از هند اومدم!

     در مريخ دنبال موجود زنده مي‌گردند و پياده روهاي هند با آدم سنگفرش شده است، شکم‌هاي برآمده و چشمهاي گود افتاده، فقر و فيل و فلفل و باران بلاتکليف و انبه ، معجون شگفتي است.همه‌ي تناسبها در ذهنت به هم مي‌ريزد ، قبلاً فيلم‌هاي هندي چيزهاي ديگری گفته‌اند، مي بيني اينجا لوکيشيني براي آن فيلم‌‌ها نيست و باز به هم مي‌ريزي.

    ادامه نوشته

    یک وبلاگ پر و پیمون

    پس از صرف املت سری هم به وبلاگ خرابات بزنید.سید عبدالجواد موسوی یار دیرین و شیرین با دست

    پر آمده٬با ترانه هایی سرشار از موسیقی و ادراک.لینک خرابات در لینکدانی املت موجود است.