و پَــری خواهم ساخت
و پَــری خواهم ساخت

و پَــری خواهم ساخت

ح

فاجعه در پیاده رو


دیگر نمی توانست روی پاهایش بایستد. مرتّب زمین می خورد.آقایی با عینک دودی او را در پیاده رو کوبید. پیشانی اش شکست.سرش داد زد:


- مانکن به درد نخور!

نظرات 5 + ارسال نظر
مریم جمعه 3 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 10:58 ب.ظ http://http://darkoochehayeesfahan.blogfa.com/

قشنگ بود

مرسی

قصه گو یکشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 10:30 ب.ظ

شما داستانک نویس هم هستید؟

یه چندتایی سر هم بندی کردم.

نیر دوشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 06:58 ق.ظ

سلام
زیبا بود
معلم ادبیات هستید؟
من اگر ادبیاتم خوب بود یه وب سقرنامه درست میکردم وبه جمع شما می پیوستم حیف
شادباشی

سلام. نه دبیر ادبیات نیستم. ممنون. قلبتون طلایی

تاریخ جهان و تقویم تاریخ چهارشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 10:33 ب.ظ http://history.persianblog.ir/

جالب بود ......

مرسی از نگاهتون.

ملیحه سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 08:46 ب.ظ

سلام. همیشه وبلاگها را خانه هایی می دانم که صاحبخانه های مهربانشان در زیبای خانه اشان را سخاوتمندانه به روی همگان باز می گذارند تا عابران خسته ، تنها و یا مشتاق زیبایی بی اجازه داخل شوند تا در آن خانه کمی بیاسایند لذت ببرند و با خودشان کلمات خوب را بردارند و ببرند .
من به خانه ی شما آمدم و شما نبودید زمانی را در خانه ی شما آسودم و بر خود همیشه واجب می دانم که از صاحبخانه تشکر کنم به خاطر بودنتان ممنون.

سلام. چه متن زیبایی.خیلی خوش اومدین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد