و پَــری خواهم ساخت
و پَــری خواهم ساخت

و پَــری خواهم ساخت

ح

آتیش زدن مورچه ها!

دیروز تو مدرسه بی حوصله بودم. چراش رو نمیدونم.شاید بخاطر تعمیرکارا بود که خونه بودن و من نبودم یا بخاطر نیومدن چند نفر از بچه ها. ساعت ده بود که یکی از بچه ها گفت بریم کوه. حرفاشم قبل از تایید من با جیغ بچه ها تایید شد! راه افتادیم. یکی از دخترا گفت: آقا بریم اونجا پیش درخت آدامس! همه خندیدن. به درخت که رسیدیم هنوز از صمغ درخت مونده بود. برا اولین بار بود که از درخت آدامس مستقیما آدامس می خوردم.

ظهر که برگشتم دخترم یه فندک دستش گرفته بود و بهم می گفت بیا بریم مورچه هارو آتیش بزنیم!! منم شروع کردم یه سخنرانی علمی! مفصل درباره ی مورچه که گناه داره و سعدی اینو گفته، کی اونو گفته  که سر آخر جواب داد:اشکال نداره آتیششون بزنیم چون جونشون کوچیکه!!

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی شنبه 1 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 09:36 ب.ظ

سلام بامزه بود

قصه گو شنبه 8 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 04:22 ب.ظ http://www.m4taghi.blogfa.com

سلام و خسته نباشید
یادش بخیر درخت آدامس ما هم در کودکی با این درختا کلی خاطره داشتیم.

سلام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد