ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دیروز تو مدرسه بی حوصله بودم. چراش رو نمیدونم.شاید بخاطر تعمیرکارا بود که خونه بودن و من نبودم یا بخاطر نیومدن چند نفر از بچه ها. ساعت ده بود که یکی از بچه ها گفت بریم کوه. حرفاشم قبل از تایید من با جیغ بچه ها تایید شد! راه افتادیم. یکی از دخترا گفت: آقا بریم اونجا پیش درخت آدامس! همه خندیدن. به درخت که رسیدیم هنوز از صمغ درخت مونده بود. برا اولین بار بود که از درخت آدامس مستقیما آدامس می خوردم.
ظهر که برگشتم دخترم یه فندک دستش گرفته بود و بهم می گفت بیا بریم مورچه هارو آتیش بزنیم!! منم شروع کردم یه سخنرانی علمی! مفصل درباره ی مورچه که گناه داره و سعدی اینو گفته، کی اونو گفته که سر آخر جواب داد:اشکال نداره آتیششون بزنیم چون جونشون کوچیکه!!
سلام بامزه بود
سلام و خسته نباشید
یادش بخیر درخت آدامس ما هم در کودکی با این درختا کلی خاطره داشتیم.
سلام.